گنجور

 
عرفی

دگر خلوت به عشرت‌خانهٔ خمّار می‌باید

ز وجد صوفیان صد حقه بازار می‌باید

چنان با عشرت ده روزهٔ بلبل حسد داری

که پنداری در این گلشن گل پربار می‌باید

خزان جور زلف او دراز افسانه‌ای دارد

همین گویم کزین گلشن به بلبل خار می‌باید

نماند یک نفس از دوستان دشمنم در دل

ولی از دوست گر خاری خلد بسیار می‌باید

کسی گر بهر طاعت ماند اندر کعبه یک ساعت

اگر داند حساب مطلب از صد کار می‌باید

تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم

کنون می‌میرم و با من بت و زنار می‌باید

ندامت رنگ حرفی بر زبان می‌آورد عرفی

به دستان نفاق‌آلوده استغفار می‌باید