گنجور

 
عرفی

به داغ کفر و دین در کوچه و بازار می باید

به خلوت سبحه بر کف، در میان زنار می باید

حکایت های هشیارانه سنجد فهم بدمستی

ولیکن نکتهٔ مستانه را هشیار می باید

بساطی که در آن طرح دو عالم می توان کردن

به دست آورده ام، اندازه و پرگار می باید

اگر در عشق صد توفان بود، مستغنی از نوحم

وگر در عافیت بادی وزد غمخوار می باید

اگر با دوست در گلشن زدی ساغر، گواه است او

نسیم باده و آرایش دستار می باید

محل تنگ است زاهد، گوشهٔ ویرانه می گویم

شما را سبحه و ما را بت و زنار می باید

محبت آفتاب محشر و مشکل که عرفی را

به صحرای قیامت سایهٔ دیوار می باید