گنجور

 
مسعود سعد سلمان

خجسته بادا بر خواجه عمید اجل

خجسته عید رسول خدای عزوجل

عماد ملک و ملک بوالفرج مفرج غم

که هم عماد جلالست و هم عمید اجل

اساس نصرت نصربن رستم آن که به دوست

قوام دانش و فضل و نظام دین و دول

بسوده جاه عریضش به فضل جرم فلک

سپرده رای رفیعش به صدرفرق زحل

زدوده رایش روشن تر از مه و خورشید

ستوده رسمش شیرین تر از نبات و عسل

کجا کفایت باید ازو برند مثال

کجا سخاوت باید بدو زنند مثل

نه صاحبست ولیکن به فعل ازوست دوم

نه حاتم است ولیکن به جود ازوست بدل

اصول شادی بی طبع شاد او ناقص

رسوم رادی بی کف راد او مهمل

ز رسم فرخش اسباب مهتری جامع

ز ذات کاملش ابواب سروری مفصل

به طبع صافی او جوهر حیا قایم

ز کف کافی او دیده سخا اکحل

موفق آمد رایش چو طاعت مقبول

مصدق آمد قولش چو آیت منزل

دلش چو عقل منزه شد از مذمت و عیب

تنش چو علم مرفه شد از خطا و زلل

جمل یافت خرد زو چو تن لطف روان

شرف گرفت هنر زو چو خور ز برج حمل

چو جان ز علت صافی تنش ز عیب و عوار

چو کفر از ایمان خالی دلش ز مکر و حیل

که این نباشد با آن به وسع یک نقطه

که آن نسنجد با این به وزن یک خردل

ز علم فردا امروز واقف است همی

که علم دارد گویی دلش ز علم ازل

ایا به عقل و کفایت ز عاقلان او حد

ایا به فضل و شهامت ز فاضلان افضل

به جود و علم شبیهی به حیدر کرار

به قول و فعل بدیلی ز احمد مرسل

رهی نثر تو شاید هزار چون جاحظ

غلام نظم تو زیبد هزار چون اخطل

فلک نداند حل کرد مشکلات تو را

تو مشکلات جهان را کنی به دانش حل

بزرگوارا گیتی به کام دل گذران

که هیچ کس را با تو نماند جنگ و جدل

به ماضی ار دیدی رنجی از تغیر دل

هزار راحت بینی کنون به مستقبل

به رغم حاسد شهریار حاسد مال

بدین عمل بفزودت خطاب و جاه و محل

سزد که سربفرازی بدین خطاب شریف

سزد که پی بگذاری برین بزرگ عمل

همیشه تا نبود چون سریع بحر رجز

همیشه تا نبود چون خفیف بحر رمل

مباد نام تو از دفتر بقا مدروس

مباد عمر تو از علت فنا معتل