جفا مکن که جفا رسم دلربایی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یک دم از آن آتشم رهایی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آیین دلربایی نیست
ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست
من از تو بوسه تمنا کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهرهٔ گدایی نیست
به سعی، دولت وصلت نمیشود حاصل
محقق است که دولت به جز عطایی نیست
عبید، پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و محبت و درد جدایی است. شاعر از طرفی به محبوبش میگوید که آزار نرساند، زیرا این کار در شأن دلربایی نیست. او از جدایی رنج میبرد و بیان میکند که شوق محبوب همواره در دلش شعلهور است و نمیتواند از آن رهایی یابد. شاعر میخواهد که محبوبش با نمایان کردن چهرهاش، چشمهایش را روشن کند و میگوید که بخواهش عشق، برای او ممکن نیست چون در جوار محبوب، او احساس خ نوعی از ذلت میکند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که عشق حقیقی، از دل و احساسات نشأت میگیرد و لحظات وصال با محبوب، همانند روزهای پادشاهی ارزشمند است.
هوش مصنوعی: لطفاً به من آزار نرسان و بدرفتاری نکن، زیرا این روش محبت و دلربایی نیست. از من دور نشو که من تاب و تحمل جدایی را ندارم.
هوش مصنوعی: شور و شوق تو همیشه در درون من شعلهور است، بهطوری که حتی برای یک لحظه هم از این آتش نجات ندارم.
هوش مصنوعی: وفا کردن و سپس به عقب بازگشتن یا بدی کردن، راه و روش کمک به دیگران یا جذابیت نیست.
هوش مصنوعی: از تصویر خودمان، چشمان ما را روشن کن، چرا که جز از آن چهره، هیچ روشنی برای دیدن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از تو بوسهای بخواهم؛ چون در این حالتی که در کوی تو هستم، جرات و جسارت گدایی را ندارم.
هوش مصنوعی: با تلاش، نمیتوان به موفقیت در ارتباط دست یافت، زیرا برکتی که به آن دست پیدا میشود، چیزی جز عطا و بخشش نیست.
هوش مصنوعی: عبید میگوید برای کسانی که عاشق هستند، شبهایی که در کنار معشوق سپری میشود، به اندازه روزهایی که یک پادشاه در حال حکومت است ارزشمند و پرشکوه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
[...]
خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست
دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی
شکستهایست که در بند مومیایی نیست
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
[...]
مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست
که هر کجا روم از دام دل رهائی نیست
هر آنچه در نظرم آید از شمایل تو
به جز وظیفهٔ شوخی و دلربائی نیست
در آن حریم که خلوتسرای حضرت اوست
[...]
چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست
ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست
گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی
ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست
دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل
[...]
چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بیوفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی، به خلق ترا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.