خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست
دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی
شکستهایست که در بند مومیایی نیست
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
خداشناس که با خلقش آشنایی نیست
غلام همت درویش قانعم کاو را
سر بزرگی و سودای پادشایی نیست
مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق
که بر در کرمش حاجت گدایی نیست
به کنج عزلت از آن روی گشتهام خرسند
که دیگرم هوس صحبت ریایی نیست
قلندریست مجرد عبید زاکانی
حریف خواجگی و مرد کدخدایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق و دینداری است و به انسانهایی میپردازد که از دغدغههای دنیوی و ظاهری دور شدهاند. شاعر به ستایش کسانی میپردازد که عشق حقیقی را در زندگی خود جستجو میکنند و از ریا و فریب دور هستند. او به کسانی که به مقام و ثروت اهمیت نمیدهند اشاره میکند و وضعیت خود را به عنوان یک عارف در کنج عزلت نشان میدهد که از هوسهای دنیوی و جلب توجه دیگران بینیاز است. در نهایت، شعری است درباره رسیدن به آرامش داخلی و نزدیکی به خداوند بدون نیاز به تظاهر و ریا.
هوش مصنوعی: سعادتمند کسی است که از عشق خود هیچگاه رهایی ندارد و در عین حال غم و اندوهش به خاطر این عشق به دلایل ریا و تظاهر نیست.
هوش مصنوعی: دلهای پرشور عاشقانی که به دور از آرامش هستند، همچون دل شکستهای است که در تنگنای ماندگاری گرفتار نیست.
هوش مصنوعی: درک دنیای مادی و معنوی برای شخصی که خدا را میشناسد، به گونهای است که از دغدغهها و نگرانیها رهایی یافته است؛ زیرا او با روح و ذات دیگران آشنایی ندارد.
هوش مصنوعی: من به خدمت فردی humble و با همت درویش راضیام که نه بلندپروازی دارد و نه علاقهای به پادشاهی.
هوش مصنوعی: منظور این است که هرگاه انسانی به نیازهای خود فکر کند، باید بداند که از درگاه خداوند، نیازی به درخواست و گدایی وجود ندارد. چرا که رحمت بیپایان و کرم الهی همیشه در دسترس است و نیازی به تظلم و خواهش نیست.
هوش مصنوعی: در گوشهی تنهایی خود به خاطر این که دیگر تمایلی به صحبتهای فریبنده ندارم، خوشحالم.
هوش مصنوعی: عبید زاکانی شخصی آزاد و بدون توجه به قید و بندهای اجتماعی است و با کسانی که در مقامهای بالای اجتماعی قرار دارند و به نوعی قدرت را در دست دارند، هیچ همنوازی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
[...]
جفا مکن که جفا رسم دلربایی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یک دم از آن آتشم رهایی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
[...]
مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست
که هر کجا روم از دام دل رهائی نیست
هر آنچه در نظرم آید از شمایل تو
به جز وظیفهٔ شوخی و دلربائی نیست
در آن حریم که خلوتسرای حضرت اوست
[...]
چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست
ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست
گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی
ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست
دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل
[...]
چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بیوفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی، به خلق ترا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.