نمیدانم دلم را حال چونست
همیدانم که از دست تو خونست
نگارا بی گل روی تو رویم
نگارین از سرشک لاله گونست
بیغما بردی و بازم ندادی
عنان دل که از دستم برونست
برون ناید بداروی طبیبان
ز تو دردی که ما را در درونست
منم فرهاد و عشقت تیشه هر روز
توئی شیرین و صبرم بیستونست
چو مجنون در شکنج زلف لیلی
دلم پابست زنجیر جنونست
خنک جائیکه از روی تو نورش
بگلزار تجلی رهنمونست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو در، انده از شادی فزونست
دل دانا به دست او زبونست
شیرَمردی بدم دلم چه دونست
اجل قصدم کره و شیر ژیونست
ز مو شیر ژیان پرهیز میکرد
تنم وا مرگ جنگیدن ندونست
مرا دانی که بیتو حال چونست
به هر مژگان هزاران قطره خونست
تنم در بند هجر تو اسیرست
دلم در دست عشق تو زبونست
غم عشق تو در جان هیچ کم نیست
[...]
غمش را کز شکیبایی فزونست
من غمخواره میدانم که چونست
یکی دیگر بداد و گفت چونست
چنین گفت او که این یک هم فزونست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.