گنجور

 
نورعلیشاه

نمیدانم دلم را حال چونست

همیدانم که از دست تو خونست

نگارا بی گل روی تو رویم

نگارین از سرشک لاله گونست

بیغما بردی و بازم ندادی

عنان دل که از دستم برونست

برون ناید بداروی طبیبان

ز تو دردی که ما را در درونست

منم فرهاد و عشقت تیشه هر روز

توئی شیرین و صبرم بیستونست

چو مجنون در شکنج زلف لیلی

دلم پابست زنجیر جنونست

خنک جائیکه از روی تو نورش

بگلزار تجلی رهنمونست