گنجور

 
نورعلیشاه

ای آنکه ترا بمن نظر نیست

منظور بجز توام نظر نیست

تا نور تو بر قمر نتابد

این تابش نور در قمر نیست

این چاشنئی که در لب تست

کمتر ز حلاوت شکر نیست

ریگش بدهن کسی که گوید

دندان تو خوشتر از گهر نیست

از حال دلم خبر چه پرسی

دل پیش تو و ترا خبر نیست

مرغیست دلم که بر تن او

جز تیر غم تو بال و پر نیست

نخلیست محبتت که از وی

جز محنت و غم مرا ثمر نیست

بر پای تو تا نهاده ام سر

هرگز خبرم ز پا و سر نیست

بی بر تو آفتاب رویت

چون نور شب مرا سحر نیست

ما را که بجز تو در نظر نیست

بیروی تو نور در بصر نیست