گنجور

 
نورعلیشاه

ساقی جان پرده ز جان برگرفت

آینه بر دست ز ساغر گرفت

شعله از عکس رخش برفروخت

شعشه ئی در می احمر گرفت

بوئی از آن می بچمن برد باد

شورش مستی بچمن در گرفت

شاهد گل عشوه گری ساز کرد

سرو سهی خرمی از سر گرفت

بلبله از بلبل سرمست خاست

غلغله در گنبد اخضر گرفت

نرگس مخمور بصد عز و ناز

برکف سیمین قدح زر گرفت

نکهت گل نافه بچین داد وام

سنبل ترتاج ز عنبر گرفت

مست شد از جام طرب یاسمن

طنبک سیمین ببغل برگرفت

غنچه صراحی بکف آمد به باغ

لاله پیاله زده سربرگرفت

گلبن رعنا به بساط نشاط

دایره برکف ز مه و خور گرفت

بود پر مرغ طرب ریخته

باز ز تأثیر هوا پر گرفت

زاغ ز داغ حسد بلبلان

جای درآتش چه سمندر گرفت

بید موله شده کاکل فشان

رقص کنان ذیل صنوبر گرفت

آب روانشد پی گلگشت باغ

کیفیت از ساقی کوثر گرفت

نور علی تافت بطور دلم

شعله خود را بشجر در گرفت