چنان مستم ز یار نازنینی
که از مستی ندانم کفر و دینی
من آن ساعت بریدم دست از جان
که دل بستم بمهر مه جبینی
سلیمان ار نیم از دولت عشق
جهانی باشدم زیر نگینی
خوشا آن ژنده پوش بیسر و پا
که دست افشاند از هر آستینی
مهی کش خوابگه سنجاب شاهیست
چه غم دارد ز خاکستر نشینی
بتی دارم که هر تاری ز زلفش
بود عشاق را حبل المتینی
نه جز یاد رخش دل را انیسی
نه جز کنج غمش جان را قرینی
دلی گر روشن از نور علی نیست
به فرمان حقش نبود یقینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به راه اندر نه خسبی نه نشینی
ز پشت باره شهرو را ببینی
که طفلیْ خرد با آن نازنینی
کند در کار از اینسان خردهبینی
ور از شهزاده خواهی همنشینی
زمانی نیز روی او نه بینی
دلا تا نازکی و نازنینی
برو که نازنینان را نبینی
در این رنگی دلا تا تو بلنگی
نیابی در چنان تا تو چنینی
در آیینه نبینی روی خوبان
[...]
سزد گر نیکویی در من ببینی
که خودکام و جوان و نازنینی
به گاه خنده چون دندان نمایی
مرا اندر میان چشم شینی
مسلمان دیدمت، زان دل سپردم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.