گنجور

 
نورعلیشاه

ای کار گه نقش خیالت بصر من

گلچین گلستان جمالت نظر من

سلطان سراپرده تجریدم و باشد

از خاک کف پای تو تاجی بسر من

از کثرت امواج حوادث ز چه ترسم

پرورده شده دریم وحدت گهر من

جان موسی تن آمد و دل وادی ایمن

عشق آتش سوزنده و هستی شجر من

از بارقه عشق تو در مزرعه عقل

یکباره فرو سوخت همه خشک وتر من

عشق تو نهالیست کزان در چمن دل

شد معرفت ازهار و حقیقت ثمر من

حسن رخ تو گاینه وجه الهیست

روشن شد از آن نور علی در نظر من