گنجور

 
صائب تبریزی

لب تشنگی حرص ندارد جگر من

خشک از قدح شیر برآید شکر من

در مشرب جان سختی من رطل گران است

هر سنگ که از حادثه آید به سر من

از مشرق مغرب گل خورشید برآمد

در خواب بهارست نسیم سحر من

چون ریگ روان منزل من پا به رکاب است

هر سست عنانی نشود همسفر من

در خانه و صحراست به لطف تو امیدم

ای خانه نگهدار من و همسفر من

زان زخم نمایان که ز تیغ تو ربودم

افتاد خیابان بهشت از نظر من

در حسرت یک مصرع پرواز بلندست

مجموعه برهم زده بال و پر من

مکتوب وفا در بغلم زنگ برآورد

در بیضه عنقاست مگر نامه بر من؟

صائب منم امروز که در نه صدف چرخ

پیدا نتوان کرد کسی هم گهر من

 
 
 
سید حسن غزنوی

امسال ز هجران تو ای خوش پسر من

یارب چه عنا بود که آمد به سر من

خونم چو جگر بسته شد از درد و عجب آنک

از دیده تو بگشادی خون جگر من

گر زین سفرت دیرتر آوردی گردون

[...]

عطار

بیم است که صد آه برآرم ز جگر من

تا بی تو چرا می‌برم این عمر به سر من

آگاه از آنم که به جز تو دگری نیست

و آگاه نیم از بد و از نیک دگر من

عمری ره تو جستم و چون راه ندیدم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
بیدل دهلوی

تمثال فنایم چه نشان‌؟ کو اثر من

خودبین نتوان یافتن آیینه‌گر من

گم‌کرده اثر چون نفس باز پسینم

کو هوش‌ که از آینه پرسد خبر من

جمعیت شبنم‌ گره بال هوایی ‌ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
نورعلیشاه

ای کار گه نقش خیالت بصر من

گلچین گلستان جمالت نظر من

سلطان سراپرده تجریدم و باشد

از خاک کف پای تو تاجی بسر من

از کثرت امواج حوادث ز چه ترسم

[...]

سحاب اصفهانی

می با تو خورد مدعی و خون جگر من

مانم چه امید به کوی تو دگر من؟

بستم ز سر کوی نو دی بار سفر من

بیگانه چنان معتبر امروز که بر من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه