گنجور

 
نورعلیشاه

منکه هر جای روم در قفس صیادم

از قفس بهر چه صیاد کند آزادم

گرچه هر لحظه بخونم صنمی برخیزد

بر در دیر مغان مست و خراب افتادم

برده اند از قد و رخسار خود آن حوروشان

جلوه طوبی و گلگشت جنان از یادم

تا کشم دختر گلچهره رز را بنکاح

زیور خرقه تقوایش بکابین دادم

خسروا بی لب شیرین شکر بار تو چند

همچو فرهاد کشد سربفلک فریادم

جان خود بهر چه ایثار نسازم ز غمش

کز ازل بهر همین کرده خدا ایجادم

منکه چون نور علی ملک بقایم وطنست

از جهان سیل فناگو بکند بنیادم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode