گنجور

 
نورعلیشاه

تا مهر روی یار برآمد ز بام ما

افتاد عکس طلعت ساقی بجام ما

روز نخست منشی تقدیر سر غیب

بنوشته بر جریده هستی دوام ما

ساقی بیار باده که بر روی نقد دل

زد سکه نقش خاتم لعلش بنام ما

غیر از صبا ز گلشن جان کیست تا برد

هر صبحدم بحضرت جانان سلام ما

تا از کمند دهر جهانی سمند عمر

در دست باده داده چه نقش و چه نام ما

از موی مشکفام تو برخاست نافه

خوشتر ز بوی نافه چین شد مشام ما

تا منزل رهی نشناسند اهل دل

روشن شده است نور علی در مقام ما

 
 
 
حکیم نزاری

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک

خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش

[...]

حافظ

ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما

مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخِ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لَذَّتِ شُربِ مُدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

[...]

جامی

ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما

خورشید را فروغ ده از عکس جام ما

گلگون می درآر به میدان کنون که هست

رخش سپهر و توسن ایام رام ما

آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان

[...]

نظیری نیشابوری

مستی ربوده از کف هستی زمام ما

مطرب نمی دهد خبری از مقام ما

تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم

پدرام می شویم که وحشی است رام ما

دانی که نور مردمک چشم عالمیم

[...]

عرفی

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است

گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت

دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه