نسیم گلشن کوی تو صبحدم ما را
شکفت غنچه دل بلبلان شیدا را
چنان بعشق رخت برده ئی دلم از کف
که حسن طلعت یوسف دل زلیخا را
چه ذره پست شود آفتاب عالمتاب
نمائی ار به بلندی جمال زیبا را
کجا زبان بملامت گشائی ار بینی
بنور دیده مجنون جمال لیلا را
دمی بدیده وامق درآو خوش بنشین
گرت هواست که بینی عذار عذرا را
زبان بکام دل اکنون گشاده نور علی
که زنده از سخنش میکند مسیحا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عشق اشاره دارد و بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوق است. شاعر از نسیم صبحگاهی که گلهای کوی معشوق را میشکفاند صحبت میکند و به غنچههای دل بلبلان عاشق میپردازد. او اظهار میکند که عشق معشوق چنان دل او را رام کرده که از دستش خارج شده است. با زیبایی معشوق، آفتاب نیز ناچیز میشود و شاعر به قدرت کلام و چشمان عاشقان اشاره میکند که میتواند جان تازهای به عشق ببخشد. این شعر در نهایت به وصف زیبایی و دلبستگی عاشقانه پرداخته و قدرت بیان عشق را نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: نسیم خوشی که از باغ تو در صبح دم وزید، دل بلبلان عاشق را شاداب و غنچههایشان را شکوفا کرد.
هوش مصنوعی: دل من از شدت عشق تو به شدت تحت تأثیر قرار گرفته که زیبایی یوسف در دل زلیخا را تحتالشعاع قرار داده است.
هوش مصنوعی: اگر چه آفتاب درخشان و بلندمرتبه است، با این حال، آیا میتواند از زیبایی و جلال عظیم خود کم کند یا در مقایسه با آن تضعیف شود؟
هوش مصنوعی: اگر زیبایی لیلا را به چشم خود ببینی، کجا میتوانی به زبان به سرزنش کسی بپردازی؟
هوش مصنوعی: لحظهای در کنار وامق باش، اگر علاقهمند هستی که چهره زیبا و دلنواز عذرا را ببینی، به آرامی بنشین و تماشا کن.
هوش مصنوعی: زبان دل اکنون به بیان مشکلات و نیازها باز شده است، چرا که نور علی به واسطه سخنانش، زندگی و شفا به مسیحا میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.