گنجور

 
نورعلیشاه

دلا ز چنگ برآمد فغان به محفل‌ها

که دل کنید ز می لعل حل مشکل‌ها

کسی که رو به ره کعبه رضا آورد

ز سیل دیده بشوید غبار منزل‌ها

کجاست بلبل نالان که دوش در گلشن

صبا ز چهره گل می‌گشود حایل‌ها

چنان به بحر بلایم غریق لجه غم

که زورقم نرسد بر کنار ساحل‌ها

دلم ز ناله نی چون جرس نیاسودی

که ساربان جفاپیشه بست محمل‌ها

ز کشت عقل بسی را زیاد خرمن برد

که برق عشق درخشید و سوخت خرمن‌ها

درآن زمان که طلوعی نمود نور علی

چو آفتاب جهان طالع است محفل‌ها