کرده شهنشاه عشق درحرم دل ظهور
قد ز میان برفراشت رایت الله نور
موسی جان میشتافت در طلب جذوه
کرد تجلی ز غیب بارقه نخل طور
شرح بیان قاصر است در صفت اشتیاق
انک انت الخبیر تعلم ما فی الصدور
ای ز تو مشتاق را وی ز تو عشاق را
دیده بساط نشاط سینه سرای سرور
ای بشؤن صفات وی ز تقاضای ذات
با همه نزدیک تو در همه پیوسته دور
حسن تو در هر زمان جلوه دیگر کند
افکند اندر جهان فتنه و غوغا و شور
هرکه درآنراه شد با قدم نیستی
هستی جاوید یافت از تو ببزم حضور
وآنکه جمال تو دید جام وصالت کشید
باده جنت نخواست از کف غلمان و حور
نور علی راهبر تا نشود در نظر
زین ره خوف و خطر کس ننماید عبور