گنجور

 
نیر تبریزی

کرد خور عشق دوست از افق دل ظهور

ساحت جانرا گرفت پرتو الله نور

یوسف گل پیرهن آمده سوی وطن

گوشه بیت الحزن گشته سرای سرور

مطرب شیرین مقال برد ز دلها ملال

محو نمود از خیال صحبت غلمان و حور

شیخ که بودش بدوش منکرمی با خروش

کین بردش عقل و هوش آن بود از قول زور

دیدمش از یکطرف ساغر مینا بکف

خنده کنان از شعف آمده بر رقص و شور

گفتم ایا شیخ صاف کین بود از تو خلاف

این عمل جلف صاف باشد از عقل تو دور

گفت که سرّ نهان گشته بعالم عیان

جمله خلق جهان بر سر رقصند و شور

جمع شد از هر طرف منکر فضل و شرف

پیش خر خوش علف قدوره اهل غرور

تا که شنید این سرود اهل عناد و حسود

رفت بچرخ کبود عف عف کلب عقور