گنجور

 
نورعلیشاه

مژده ای دل پیک جانان میرسد

کشتگان عشق را جان میرسد

غم مخور کان یوسف گمگشته باز

اینک اینک سوی کنعان میرسد

صبح وصل آمد شب هجران گذشت

درد بیدرمان بدرمان میرسد

جوی اشگ از دیده هر سو کن روان

کانسهی سرو خرامان میرسد

کسب جمعیت چه جوئی از صبا

یار با زلف پریشان میرسد

سربنه اندر کف وزن بر کمر

دامن خدمت که سلطان میرسد

جلوه گر شد در جهان نور علی

آصف ملک سلیمان میرسد

 
 
 
نشاط اصفهانی

دل به دلبر، جان به جانان می‌رسد

روز هجر آخر به پایان می‌رسد

لنگ لنگ این پا به منزل می‌رسد

گیج گیج این سر به سامان می‌رسد

ساز رفتن کن که از دربار شاه

[...]

غبار همدانی

بر مشامم بوی جانان می‌رسد

بر لبم جان پای‌کوبان می‌رسد

نامده بیرون بشیر از شهر مصر

بوی پیراهن به کنعان می‌رسد

بر مشامم همره پیک صبا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه