گنجور

 
نورعلیشاه

تامی از شیشه اقداح روان خواهد بود

چشم ما بر کف ساقی نگران خواهد بود

دیده بر تربت ما هر که غباری از وی

کحل بینائی صاحبنظران خواهد بود

زاهد از صومعه تقریر مفرما که مرا

خانه در کوچه رندان جهان خواهد بود

جرعه کان بکف افتاد ز یاقوت لبش

نه همین قوت جان قوت روان خواهد بود

راز پنهانی ما را نبود پرده ولیک

تا ابد در پس هر پرده نهان خواهد بود

پیر سرمست من آن سید اوتادتراش

گرچه ابدال بود قطب زمان خواهد بود

انس با صحبت اعیار نگیرد هرگز

هرکه را نور علی مونس جان خواهد بود