گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای عشق تو آتش زده در خرمن جان‌ها

وز سوز غمت سوخته دل‌ها و روان‌ها

خون شد دل عشاق ز دست الم عشق

شرح غم عشق تو برونست ز بیان‌ها

از شوق جمال تو دل چرخ پرآتش

بی‌صبر و قرار از غم تو دور و زمان‌ها

محرم به حریم تو نه نام و نه نشانست

بی‌نام و نشان در حرمت نام و نشان‌ها

سرگشته و حیران به بیابان تحیر

در ذات و صفات تو یقین‌ها و گمان‌ها

از بحر هویت که دو عالم به کنارست

خلقان همگی بی‌خبر از قعر و میان‌ها

از پرتو حسنت شده تابان همه عالم

وز روی تو روشن همه کون و مکان‌ها

کی حسن رخت شرح دهد نطق کماهی

در وصف جمال تو چو لال است زبان‌ها

عارف نبود هرکه نبیند چو اسیری

آیینه روی تو عیان‌ها و نهان‌ها