گنجور

 
حکیم نزاری

یار با ما هر چه گوید آن کنیم

هر چه فرماید به جان فرمان کنیم

عقل و نفس و جان و جسم و دین و دل

بر هوایِ کیشِ او قربان کنیم

خویش را در کشتیِ نوح افکنیم

خویشتن را ایمن از طوفان کنیم

از مرادِ خویش بیرون آمدن

گرچه دشوارست ما آسان کنیم

گاه صورِ حسنِ جانان دردمیم

گاه بر نامحرمان تاوان کنیم

در جوابِ سایلان چون عاجزیم

هم به خاموشی بیانِ آن کنیم

چون یک‌اندازان خدنگی بفکنیم

پس چو استادان کمان پنهان کنیم

بر نمی‌آید به سعی و جهدِ ما

چاره‌ای کاین درد را درمان کنیم

منّتی نتوان نهادن گر هزار

جانِ شیرین در سرِ جانان کنیم

گر میّسر نیست کز اسرارِ حق

پیش هر کس شمّه‌ای برهان کنیم

چون نزاری گفت باید در جواب

من نمی‌دانم همین میزان کنیم