گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

ما نیز قیامت که بگفتند بدیدیم

با حور نشستیم و به فردوس رسیدیم

زان می که حلال است چنان مست ببودیم

کز هرچه حلال است و حرام است بریدیم

مستان الستیم ولی نفی گمان را

با خلق نمودیم که بی خود زنبیدیم

آب خضر اینجاست که ماییم ولی چشم

باریک نظر بود سر چشمه ندیدم

اول به دم اهل علو غره نبودیم

صوری به جهان در زسر جهل دمیدیم

دیگر به ورع جامه ی طامات ندوزیم

یک رنگ ببودیم و دوتایی بدریدیم

تو خود منه ای خواجه که ما هم چو گروهه

با آخر سررشته ی خود باز دویدیم

آن بار کژی بود که بی فایده عمری

از عقل به تنبیه و ستم می طلبیدیم

دیوانه ببودیم نزاری و محال است

امید به هشیاری آن می که چشیدیم

گر فایده ی دیگرت از عشق نباشد

آخر نه بدین واسطه از خود برهیدیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode