خادمه آمد به بر یار باز
گفت که ای سرو قد دلنواز
کار جوان رفت ز دست ای صنم
می رود از دار جهان دم به دم
با دل پر حسرت ازین خاکدان
می رود امروز دریغا جوان
خون جوان هست به گردن ترا
رحم کن امروز بترس از خدا
خنده همی زد چو گل نوبهار
بر سخن خادمه آن گلعذار
خادمه از خنده او می گریست
کای صنم این خنده درین حال چیست
کار جوان گشت تباه این زمان
هست ترا عین گناه این زمان
گفت ایا خادمه بوالفضول
بهر چه گشتی تو درین غم ملول
من زکجا و سخن او کجا
شه نکند هم نفسی با گدا
او چو نکرد این سخنان را قبول
خادمه شد باز درین غم ملول
پیش جوان آمد و بگریست زار
گفت چه سازم من بی اعتبار
سعی کنم من، نشود کار راست
ذات خداوند جهان تا چه خواست
برکن ازو دل، چه فرو بسته ای
بر سر این کوی چرا شسته ای
حسن که کج خلق بود نیک نیست
حسن نکو، خلق نکو لیک نیست
بر کن ازو دل چه نشستی برو
صوفی سرگشته تو از من بشنو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.