نگسلم از دوست امیدِ وصول
باک ندارم ز رقیبِ فضول
عاقل اگر عیب کند گو بکن
شیفته کی کرد نصیحت قبول
از اثرِ پرتوِ خورشیدِ عشق
خیره بماندند نفوس و عقول
فارغم از فرطِ غلویِ عموم
ایمنم از خوفِ غرورِ جهول
طبع به جز کژ نکند بی نمک
رقص به جز بد نکند بی اصول
خانه راو باش تهی کن که شاه
می رسد و می کند آن جا نزول
دوست درآید همه بیرون شوند
زیرِ اُحُد چند توان بُد حمول
تو ز من آزادی و من بنده ام
من به تو مشتاق و تو از من ملول
حکمِ تو بر جانِ نزاری رواست
بندۀ مطواع نجوید عدول
از سرِ جیحون نتوان بازجَست
عبره توان کرد و لیکن به پول
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دستِ من و دامنِ آلِ رسول
هر چه جزین است نیرزد به پول
باطلِ مطلق چو ندارد وجود
هر چه جز از حق نکنم من قبول
من نکنم شکر خداوند را
[...]
بر کس و ناکس به حریم خمول
قفل کن ابواب خروج و دخول
آن که چو شیطان نبود بوالفضول
هرچه بگویی، کند آن را قبول
عشق بدین مرتبه سهلُالقبول
بر تو گِران آمده ای بوالفضول
ناشده خصمان ز قضاوت ملول
هر دو نمودند حکومت قبول
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.