گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

فسردگان چه شناسند قدرِ سورِ فلک

که عاشق است که نشناسد از قدم تارک

به وصف و شرح چه حاجت درین سخن شک نیست

در آفتاب کسی را چه اشتباه و چه شک

کمالِ عشق نمی دانی و مرا هم نیست

سر و دلی که به برهان صفت کنم یک یک

به عقل اگرچه شریف است عشق نتوان باخت

به نردبان نتوان بر سماک شد ز سمک

تو را که عشق به کارست عقل می طلبی

شکر مفید نباشد به جایگاهِ نمک

چو دردِ عشق بجنبد کدام عقل و خرد

چو وصلِ دوست برآید کدام حور و ملک

کسی دگر چو نزاری ز عشق واقف نیست

که هیچ سنگ نداند عیارِ زر چو محک