ز بس که در نظرم آفتاب میآید
ز چشمِ مردمکِ دیده آب میآید
همیگذشت به تعجیل و خاطرم میگفت
فرو گریز که مستِ خراب میآید
کبوتری که نشیمنگهش هوایِ دل است
به صید کردنِ جان چون عقاب میآید
حیا نمیکند از مردم و نمیترسد
ز چشمِ بد که چنان بینقاب میآید
خدنگِ غمزۀ او بر دلم خطا نشود
وگر خطاست مراهم صواب میآید
دلم بر آتش و افسردگان نمیدانند
که بویِ سوختگی زان کباب میآید
فراق سخت کریه است و صبر مستعجل
متاع نازک و خر در خلاب میآید
نه سینه را به چنین روز عشق میسازد
نه دیده را به چنین دیده خواب میآید
سر و دماغِ گران جانیِ نزاری نیست
مرا که طوقِ گریبان طناب میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن به چشم ترم بیحجاب میآید
که کار آینه گاهی ز آب میآید
اگرچه دیده به پایت نمیتوانم سود
خوشم که اشک منت تا رکاب میآید
چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم
[...]
مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چه سان بینقاب میآید
ز نارسایی بخت سیاه در عجبم
که چون به خانه من آفتاب میآید
به حرف بیاثر ما که گوش خواهد کرد
[...]
هنوزم از مژه، کار سحاب میآید
هنوز دجله به چشمم سراب میآید
ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز
نفس ز سینه چو دود از کباب میآید
به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست
[...]
ز دل غبار به چشم پر آب میآید
همین متاع ز ملک خراب میآید
مپرس مرغ چمن را که سوختهست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب میآید
ز فوت تشنهلبان ره تو در گوشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.