فریاد نمی رسند فریاد
از دست ستمگران بیداد
جان در سر عشق کرد و شیرین
در گوش نکرد شور فرهاد
اطراف جهان پر از پری روی
چون دیده بدوزد آدمیزاد
مسکین چه کند دگر گرفتار
تسلیم چو در کمند افتاد
تا صبر حجاب عشق گردد
عقل آمد و پیش من بَراِستاد
ناگاه فتاد آتش عشق
در خرمن عقل و داد بر باد
من می خواهم که دامن صبر
از دست دهم نمی توان داد
بدنامی دل نمی پسندم
در صحبت صبر سست بنیاد
تا جان داری نزاریا بیش
هرگز نکنی ز دل دگر یاد
خود می دانی که در همه عمر
یک لحظه نبوده ای از او شاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خاصه شاه شرق فریاد
چرخم بکشد همی ز بیداد
نابسته دری ز محنت من
صد در ز بلا و رنج بگشاد
بیمحنت نیستم زمانی
[...]
ای زلف تو همچو شاخ شمشاد
وی قد تو همچو سرو آزاد
هر چند مرا زهر دو رنج است
بااین همه تا بود چنین باد
اشک من و روی خویشتن بین
[...]
از بس که کشیدم از تو بیداد
از دست تو آمدم به فریاد
فریاد از آن کنم که آمد
بر من ز تو ای نگار بیداد
داد از دل پر طمع چه دارم
[...]
از عشوه روزگار فریاد
کو خود ز وفا نمی کند یاد
آباد بر آن کسی که او هست
از بندگی زمانه آزاد
بر عمر مساز تکیه چون هست
[...]
تا چند کنم ز مرگ فریاد
چون مرگ ازوست مرگ من باد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.