گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

قد قامت الصّلات برآمد ز بامداد

برخیز ساقیا بستان از مدام داد

گر بر حلال زاده حرام است خون رز

پس آب و نان حرام بود بر حرام زاد

بگذار تا نماز کند اقضی القضات

برنه پیاله ای به کفش تا سلام داد

بسیار در محامد رز شعر گفته اند

من نیز هم ولیک ندارم تمام یاد

دهقان که در عمارت رز سعی می کند

عمرش مدام باشد و بختش مدام باد

از خنب خانه می دمد این خوش نفس نسیم

یا از بهشت می وزد این خوش خرام باد

شادم به قرض دادن و دادن به وجه می

چون من کسی که دید که باشد به وام شاد

کلّی طمع ببر ز عوانان نزاریا

رو کرد کان دهر نه این ها کدام زاد