بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت
که در دلم زدی آتش به آب دندانت
به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود
چه دید خواهم از آن چشم های فتانت
مرو دمی بنشین تا شکستگان فراق
خبر کنند ز حال دل پریشانت
کسی برای خدا با تو بر نمی گوید
که چند ناز کنی بر نیازمندانت
امید نیست که رحمت کنی و نرم شود
به آتش دم گرمم دل چو سندانت
مگر شبی چو زبان داده ای به روز آرم
به خلوت ار نکند بخت من پشیمانت
چه باشد ار ز سر مرحمت نزاری را
شبی به خانه بری یا دمی به بستانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از محبوب خود میخواهد که بوسهای از لبان خندان خود به او بدهد، چرا که لبان او در دلش شعلههای عشق را برافروخته است. او به زیباییهای محبوب و تأثیر آن بر روی احساسات خود اشاره میکند و از او میخواهد لحظهای در کنار او بماند تا از حال دلش باخبر شود. شاعر بیان میکند که هیچ کس به خاطر خدا از او درخواست نخواهد کرد که بر نیازمندان ناز کند. او امیدی به رحم و نرمش محبوب ندارد و میداند که دلش به شدت تحت تأثیر عشق او قرار دارد. در انتها، شاعر آرزو میکند که آن محبوب یک شب، به او توجه کند و از مهر خود بهرهاش دهد.
هوش مصنوعی: بیا و به لبهایت که همیشه خندان هستند، بوسهای بده، چرا که با آن لبها در دلم شوری ایجاد کردی و آتش عشق را در وجودم شعلهور ساختی.
هوش مصنوعی: من با ابروان زیبایت، دل را به آشفتگی انداختهام و حالا نمیدانم از آن چشمهای فریبندهات چه انتظاری باید داشته باشم.
هوش مصنوعی: لحظهای درنگ کن تا آنهایی که به خاطر دوری از تو آسیب دیدهاند، از وضعیت دل آشفتهات برایت بگویند.
هوش مصنوعی: هیچکس به خاطر خدا به تو نمیگوید که چقدر زیبا و با ناز با نیازمندان رفتار کنی.
هوش مصنوعی: امیدی ندارم که مهربانی کنی و دل من که مانند آتش گرم است، نرم و ملایم شود.
هوش مصنوعی: شاید شبی که زبانت را به صبح میسپاری، در تنهاییام تو را به یاد نیاورم، اگر بخت من از پشیمانی دور باشد.
هوش مصنوعی: اگر تو با لطف و محبت، یک شب را به نازکی و آرامش در کنار کسی بگذرانی یا دمی را در باغ و تازگی زندگی کنی، چه چیز بدی است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی به ذروة کیوان رسیده ایوانت
شکوه هفت سپهر از چهار ارکانت
فروغ عالم علوی ز عکس دیوارت
غذای اهل بهشت از بهار بستانت
بروز بارتو از تنگنای زحمت خلق
[...]
به حق چشم خمار لطیف تابانت
به حلقه حلقه آن طره پریشانت
بدان حلاوت بیمر و تنگهای شکر
که تعبیهست در آن لعل شکرافشانت
به کهربایی کاندر دو لعل تو درجست
[...]
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
به راستی که نخواهم بریدن از تو امید
به دوستی که نخواهم شکست پیمانت
گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی
[...]
بدان بهانه که حسنی ست بس فراوانت
جفا بکن که هر آن کرده نیست تاوانت
مهی که چاک به دامان جانم افگنده ست
همان مهی ست که طالع شد از گریبانت
کسی که جان به سر یک نظاره خواهند داد
[...]
تو حور جنتی اما ز چشم فتانت
ز بس که خاست بلا عذر خواست رضوانت
سحر به باغ گذشتی گشاد غنچه دهان
که بوسه ای برباید ز لعل خندانت
چو دست طوق تو سازم ز ضعف نشناسند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.