گنجور

 
حکیم نزاری

مرا چیزهایی نمودند روی

که با کس نگفتند کآن را بگوی

بگفتند و گفتیم و نشنود کس

همین است معنیِ سنگ و سبوی

به جز روی او نیست رویی دگر

جزاین روی رویِ دگر نیست روی

همه جان و دل هر چه جز جان و دل

نه جان است و دل بل که سنگ است و روی

مرا مُسکراتی ست در وجد عشق

که از من مخواه آن و از من مجوی

مکن عیب بر دل بداده ز دست

که سیلاب ناگه درآید به جوی

درین بحر غُسلی به رغبت برآر

برو چرکِ نفس از طبیعت بشوی

نمی دانی ای تن فرو داده خوار

به چوگان و دورانِ محنت چو گوی

که عشق نزاری به هر شش جهات

ندا می کند از در و بام و کوی

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
فردوسی

به گفتارِ دانندگان راه جُوی

به گیتی بِپوی وُ به هَر کَس بِگوی

مشاهدهٔ بیش از ۱۳۷۶ مورد هم آهنگ دیگر از فردوسی
عنصری

ز زلف تو برده ست شبوّی بوی

ازو گشت پر مشک مشکوی و کوی

کجا جوی خون بینی ای دلربای

رخان مرا اندر آن جوی جوی

تو گوئی که دل شستم از تو چرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه