اگر چه سوختهام در بلای عشق بسی
به عمر خود دل ازین سان ندادهام به کسی
چه جان بکندم تا گوهری به دست آرم
که خاطرم متعلّق نمیشود به خسی
نهان ز خلق نیارم به هیچ کوی گذشت
چنان که گویی بر پای بستهام جرسی
مرا ملامت مردم درین بلا انداخت
که از ملامت مردم بتر شدم به بسی
گرم به تیغ زنند از شکر نپرهیزم
درین روش نتوان بود کمتر از مگسی
خطا چه گونه توان رفت، در طریقت عشق
به روز محتسبی ناظر و به شب عسسی
در آن وجود که سلطان عشق منزل کرد
مجال نیست که در سر بماندش هوسی
به زور و زر که ندارم چه چاره خواهد رفت
مگر به زاری وزین بیش نیست دسترسی
نزاریا به جفا دل بنه که نتوان رفت
به خشم از آن که میسر نمیشود نفسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر ز گردش جافی فلک همیترسی
چنین به سان ستوران چرا همیخفسی؟
وگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همیترسی؟
چرا که باز نداری چو مردمان به هوش
[...]
مباش ممتحن زاد و بوم خود زخسی
اسیر خاک عطلت مشو ز کم هوسی
که در زمین غریبی و در سرای کسان
پدید گردد بر مرد ناکسی و کسی
که بیرفیق و حریفی نمانی از عالم
[...]
یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی
فلست املک صبر نوبةالکاس
و تابعالطاس مملوا بلا مهل
فان صحوت فهذا نوبة الیاس
و دوام السکر من کأس البقا مددا
[...]
همیزنم نفس سرد بر امید کسی
که یاد ناورد از من به سالها نفسی
به چشم رحم به رویم نظر همینکند
به دست جور و جفا گوشمال داده بسی
دلم ببرد و به جان زینهار میندهد
[...]
در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی
مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی
وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار
که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی
همیروم ز پی کاروان فقر مگر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.