گنجور

 
حکیم نزاری

ما را ز دهانِ تو نباتی

یعنی که به بوسه‌ ای براتی

شکرانه ی روزگارِ خود را

از گوشه ی لب بده زکاتی

شیرین‌تر و نغزتر نباشد

در مصر ازین شکر نباتی

در چشمه ی آفتاب نبود

چون لعل تو چشمه ی حیاتی

بنشین برِ ما دمی که برخاست

از چشمه ی چشم ما فراتی

بر وعده ی انتظار وصلت

تا صبر کنیم کو ثباتی

ای یار به چشمِ پاک‌بازان

از جانب ما کن التفاتی

این عشق نه بر لب و دهانست

به زین بشنو زمن صفاتی

مستغرقِ عشق چیست دانی

ذاتی شده متحد به ذاتی

خودبینی و آرزو پرستی

رهیابی و پروریده لاتی

بشتاب نزاریا در آن کوش

کز خویشتنت بود نجاتی

زین نجد به وجد بر سر آیی

مغرور مشو به مسکراتی

تا زنده شوی بمیر بی‌مرگ

خود بر همه واجب است ماتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode