ای یار بیوفا که دل از ما بریدهای
گویی که پیش هرگز ما را ندیدهای
سرگشتهام چو ذره ز خورشید روی تو
دامن چرا چو سایه ز ما درکشیدهای
لیلی شنیدهام که ز مجنون نمیشکیفت
مجنون شدم بتا به چه از ما رمیدهای
هیهات اگر به واقعه ی من رسیدهای
آری ملامتت نکنم نارسیدهای
هرگز خلاف رای تو چیزی نگفتهام
با من بگوی اگر تو ز جایی شنیدهای
دریای خون شدهست کنارم ز ابرِ چشم
از بس به نوکِ غمزه که جانم خلیدهای
از آبِ دیده آتشِ دل کم نمیشود
گیرم نزاری از مژهها خون چکیدهای
در باغ سرو فارغ و آزاد میرود
او را چه غم اگر تو به قامت خمیدهای