گنجور

 
حکیم نزاری

حذر کن ز آهِ جهان‌گیرِ من

که ناگه خورد بر هدف تیرِ من

نترسی که روزی به درد آورد

دلِ نازکت آهِ شب‌گیرِ من

منم آن که آهش لقب می‌نهند

جهانی بسوزد ز تأثیرِ من

ملامت مکن بر من از بی‌خودی

که ایزد چنین کرد تقدیرِ من

دل هر که دیوانۀ زلفِ توست

گرفتار باشد به زنجیرِ من

مگر از تو باشد قبولیّتی

وگرنه محال است تدبیرِ من

نه آخر نزاریِ زار تو‌ام

ببخشای بر نالۀ زیرِ من

عذابی شدیدست هجران‌ِ تو

خطایی عظیم است تأخیرِ من