گنجور

 
نشاط اصفهانی

بدردم ننگرد درمانم این است

پریشان خواهدم سامانم این است

نه بتوانم برید از وی نه پیوست

که هم جان هم بلای جانم این است

چه غم زین ره روم یا باز گردم

که هم آغاز و هم پایانم این است

پناهی نیست جز قهرش ز قهرش

که هم کشتی و هم توفانم این است

مبین بر خواریم، سد گل برآرم

نشاط از خاک، اگر دهقانم این است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode