تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را
فرود آرد کجا تا ساربان از ناقه محمل را
بیا امشب ز ذکر روی او شمعی بزم آریم
ز دل وز یاد زلفش مجمری سازیم محفل را
به سد رنج از خطرها چون گذشتم ای دریغ اکنون
به اول گام این وادی نشان دادند منزل را
نجوید شمع نابینا و گر بینا بود جویا
فروغ وی بود روشن دلیلی شمع محفل را
چو آگاه است او ما غافل ار باشیم به باشد
که از پی میرود صیاد آگه صید غافل را
به تلخی جان شیرین بایدت دادن نشاط اکنون
شرابی تلخ جو و آن شاهد شیرینشمایل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این بیتها از جدایی و فاصله از نامحرمان سخن میگوید و به وصف محفلهای عاشقانه و زیبایی اشاره میکند که باید در سایه عشق پر شود. او در ادامه به سختیها و خطرهایی که از سر گذرانده، اشاره میکند و از نقطه آغازین عشق یاد میکند. شاعر همچنین به نقش شمع به عنوان نمادی از عشق و آگاهی اشاره میکند و میگوید که عشق باید در دلها روشن شود. در نهایت، او با اشاره به تلخی زندگی و شیرینی عشق، دعوت به نوشیدن شرابی تلخ برای فراموشی غمها میکند و یادآور زیباییهای معشوق میشود.
هوش مصنوعی: ما از نگاه و احساسات نامحرمان خود را خالی کردهایم، تا کجا باید به خودمان بیندیشیم، وقتی که راهنما بارها را که در دوش ناقه است، پایین بیاورد؟
هوش مصنوعی: بیا امشب به یاد چهرهاش جشن بگیریم و از دل و یاد زلفهایش، جشنی برای جمع بسازیم.
هوش مصنوعی: پس از اینکه از تمام مشکلات و خطرات عبور کردم، اکنون افسوس که در اولین قدم این مسیر، نشانهای از مقصد را نشانم دادند.
هوش مصنوعی: شمع نابینا را جستجو نکن، و اگر بینا بود، باید از نور او روشنایی دل خود را طلب کنی و دلیل روشنایی محفل را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اگر او از حقیقت امور آگاه باشد، ما اگرچه غافل باشیم، باز بهتر است که مراقب باشیم چرا که صیاد باخبر، به دنبال شکار غافل میگردد.
هوش مصنوعی: برای داشتن زندگی شیرین، گاهی باید با تلخیهایی مواجه شد و این تلخی را به جان خرید. اکنون نوشیدنی تلخی را بیفکن و به جانبازی زیباییها بپرداز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن مه
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچه نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.