گنجور

 
نشاط اصفهانی

وقت آن شد که ز میخانه در آیم سر مست

لب ساغر بلب و طره ی ساقی در دست

کف زنان، دست فشان، از دو جهان بر دو جهان

پرده بردارم و بیرون فکنم هرچه که هست

تا که آید بمیان تیغ برآرم ز نیام

تا که افتد بنشان تیر گشایم از شست

جام کز دست نگار است چه شیرین و چه تلخ

جا که در مجلس بار است چه بالا و چه پست

نه همین از تو نصیب دل ما آزار است

جز خرابی نکند هر که در این خانه نشست

تا بدانی که بجز سوی تو پروازم نیست

بال بگشا و نگه دار سر رشته بدست

عجبی نیست که جز سوی تو رفتارم نیست

که به یکسوی رود ماهی افتاده بشست

بدلی زخم مزن ور بزنی رحم میار

که چو بشکست بهم شیشه نشاید پیوست

زحمت خرقه و سجاده برم چند نشاط

همه دانند که من رندم و دیوانه و مست

 
 
 
سنایی

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا

[...]

خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را

گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست

مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان

باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست

سید حسن غزنوی

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه