گنجور

 
نشاط اصفهانی

فصل گل است و موسم دیوان و گاه نیست

جز صحن باغ در خور اورنگ شاه نیست

نرگس گواه من که نباشد ببوستان

چشمی که در قدوم شهنشه براه نیست

ترکان شاه گرچه دلیرند و فتنه جو

دل در امان زفتنه ی چشمی سیاه نیست

حاضر ستاده آن صف مژگان تیز زن

حاجت بعرض لشکر و سان سپاه نیست

این چند روزه مهلت گلبن غنیمت است

فرداست در چمن اثری از گیاه نیست

جنس غمت بنقد دو عالم خریده ایم

ما را در این معامله جز دل گواه نیست

جز شکل جام و طلعت ساقی ندیده ایم

درما اثر ز گردش خورشید و ماه نیست

هر کس بقدر خویش امیدش بطاعت است

ما را بغیر رحمت خالق پناه نیست

تا با خودی چه لاف ز طاعت زنی نشاط

جرم این وجود تست که جزوی گناه نیست