گنجور

 
نشاط اصفهانی

صبح است و بهار است و گل و نقل و نبید است

ساقی قد و شاهد می و نی ناله کشیدست

صبح از طرف مشرق و سرو از کنف جوی

وان سبزه ی خط زان لب دلجوی دمیدست

زاغ از قبل شاخ خزید ست بکنجی

وان خال سیه نیز برخ گوشه گزیدست

بر روی تو گل دیده و در کوی تو گلبن

کاین دست بسر بر زده آن جامه دریدست

ما را طمعی هست ولی زان لب شیرین

حلوا بکسی ده که محبت نچشیدست

گل بر سر آن زن که بگلزار محبت

خاریش بپا از غم یاری نخلیدست

تشریف سرم پای تو بس خلعت دیبا

زیبا بود آنرا که گریبان ندریدست

غافل گذرد عمر نشاط از تو و روزی

این رشته ببینی که بنا گاه بریدست

زنهار بغفلت مبر ایام که نا گاه

تا در نگری زین قفس این مرغ پریدست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

تا او به همه ملک شهنشاه عمیدست

در ملک ورا هر که عمیدست عبیدست

دیدار همایونش فرخنده چو عیدست

با جود قریب آمد و از بخل بعیدست

امیر معزی

خطّی است‌ که بر عارض آن ماه تنیدست

یا دست فلک غالیه بر ماه‌ کشیدست

یا رهگذر مورچگان است به ‌گلبرک

یا بر سمن تازه بنفشه بدمیدست

در جمله یکی خط بدیع است‌که آن خط

[...]

سعدی

افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده‌ست

یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده‌ست

گر مدعیان نقش ببینند پری را

دانند که دیوانه چرا جامه دریده‌ست

آن کیست که پیرامن خورشید جمالش

[...]

جهان ملک خاتون

عیدیست مبارک که کس آن عید ندیدست

وز باد صبا هیچ کس آن بو نشنیدست

در گوش دل آمد سحر از هاتف غیبم

کین عید به بخت شه شه زاده سعیدست

ایام خزانست ولیک از نظر لطف

[...]

کلیم

زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست

شامیست که آبستن صد صبح امیدست

تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم

یعنی که زهجران توام دیده سفیدست

عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه