گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خرم دل آن کس که به رخسار تو دیده ست

یا زان لب شیرین سخن تلخ شنیده ست

زان زلف مسلسل که همه برشکند باد

از روی تو بنگر که در ان زیر چه دیده ست

بر قافله صبر مرا نیست ولایت

امروز که مژگان تو لشکر نکشیده ست

این اشک به چشم من از آن جای گرفته ست

کاندر طلب وصل تو بسیار دویده ست

شبهاست چو گل غرقه به خونم که به سویم

از باغ وصال تو نسیمی نوزیده ست

آری، شب امید همه غمزدگان را

صبحی ست که تا روز قیامت ندمیده ست

طاقت چو ندارم که رسانم به تو خود را

فریاد رس، ای دوست، که طاقت برسیده ست

خسرو تن بیجانت به گلزار زمانه

مرغیست که او از قفس سینه پریده ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

گوید که شما دخترکان را چه رسیده‌ست؟

رخسار شما پردگیان را که بدیده‌ست؟

وز خانه شما پردگیان را که کشیده‌ست؟

وین پردهٔ ایزد به شما بر که دریده‌ست؟

عطار

بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است

تا دست به کام دل خویشم برسیده است

و امروز پشیمانی و درد است دلم را

در عمر خود از هرچه بگفته است و شنیده است

پایی که بسی پویه بی‌فایده کردی

[...]

سعدی

ای لعبت خندان لب لعلت که مزیده‌ست؟

وی باغ لطافت به رویت که گزیده‌ست؟

زیباتر از این صید همه عمر نکرده‌ست

شیرین‌تر از این خربزه هرگز نبریده‌ست

ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه