گنجور

 
نشاط اصفهانی

پای سروی و گوشه ی چمنی

خوش بود خاصه سرو سیمتنی

گل بدامان برند و گلرخ من

گلبنی را میان پیرهنی

انجمن در چمن کنند و مراست

چمنی در میان انجمنی

راز خود گفتمش که میدانم

بر نیاید از آن دهن سخنی

نرسد دست کس بدامن دوست

چاک ناکرده جیب پیرهنی

این طبیبان علاج کس نکنند

تا در او هست امید زیستنی

گفته بودم که نشکنم توبه

آوخ از دست زلف پرشکنی

باز امشب خراب و بیخود ومست

میبرندم برون زانجمنی

چون گنه با امید رحمت اوست

خوشتر است از ثواب همچو منی

پا نهندت بسر نشاط آخر

خاک این راه و خاراین چمنی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

ای خروس ایچ ندانم چه کسی

نه نکو فعلی و نه پاک تنی

سخت شوریده طریقیست تو را

نه مسلمانی و نه برهمنی

طیلسان داری و در بانگ نماز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

هر چه موی سپید بینی تو

دست در دامن بهانه زنی

برکنی گوئی این ز سودا بود

من ندانم که را همی شکنی

پنبه زاری شد آن بناگوشت

[...]

ادیب صابر

چون تو را خوان و کاسه نبود

بیهده کوس مهتری چه زنی

بی مروت تو را منی نرسد

ای منی چند از این منیّ و منی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه