نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

پای سروی و گوشه ی چمنی

خوش بود خاصه سرو سیمتنی

گل بدامان برند و گلرخ من

گلبنی را میان پیرهنی

انجمن در چمن کنند و مراست

چمنی در میان انجمنی

راز خود گفتمش که میدانم

بر نیاید از آن دهن سخنی

نرسد دست کس بدامن دوست

چاک ناکرده جیب پیرهنی

این طبیبان علاج کس نکنند

تا در او هست امید زیستنی

گفته بودم که نشکنم توبه

آوخ از دست زلف پرشکنی

باز امشب خراب و بیخود ومست

میبرندم برون زانجمنی

چون گنه با امید رحمت اوست

خوشتر است از ثواب همچو منی

پا نهندت بسر نشاط آخر

خاک این راه و خاراین چمنی