تا در پناه درگه خاقان اکبریم
در آب ماهییم و در آتش سمندریم
اکنون که مانده دور از آن خاک آستان
بی آب جویباری و بی شعله مجمریم
در مجمر مکاره چون مرغ با بزن
در حلقه ی مقاصد چون حلقه بر دریم
از ما بهیچ کار نبینی ظفر که ما
تا دور از رکاب خدیو مظفریم
بستان بی بهار و شبستان بی نگار
بازار بی متاع و خریدار بی زریم
مغز تهی ز عقل و دل بیخبر ز عشق
جام تهی زباده، نی بی نوا گریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به حسرت و دلتنگی شاعر اشاره دارد. او در حال بیان این است که با وجود قدرت و عظمت خاقان (حاکم بزرگ)، خود را در وضعیتی ناخوشایند میبیند. شاعر احساس تنهایی و دوری از سرزمین خود را دارد و با تشبیهات مختلف، مانند ماهی در آب و اسب در آتش، به ناپایداری وضعیت خود اشاره میکند. او به کمبود محبت، زیبایی و شادی در زندگیاش اشاره کرده و از فقدان عشق و الهام رنج میبرد. در نهایت، شاعر به احساس پوچی و بیحوصلگی خود اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: در سایهی حمایت و بزرگی پادشاه بزرگ، ما در زندگی مانند ماهی در آب هستیم و همچون اسب در آتش، پرتوان و پر سرعت زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: اکنون که دور از آن مکان مقدس و آشنا هستم، جایی که هیچ آبی جریان ندارد و هیچ نوری نیست، تنها و بیجان به سر میبرم.
هوش مصنوعی: در دنیای پر توهم، مانند مرغی در تلهای گرفتار شدهایم، و در راستای اهدافمان مانند حلقهای که به در چسبیده است، در جستجوی راهی برای ورود به مقاصد خود هستیم.
هوش مصنوعی: تو از ما هیچ پیروزی نمیبینی، چرا که ما تا زمانی که از حمایت پادشاه دور باشیم، در شکست و ناکامی به سر میبریم.
هوش مصنوعی: باغی که بهار ندارد و شبستانی که زینت ندارد، بازاری است که نه کالایی دارد و نه مشتریای برای خرید.
هوش مصنوعی: وقتی که هم عقل و هم دل خالی باشد و از عشق بیخبر، زندگی مانند جامی است که از شراب خالی است و من به اندازه یک نی بیصدا و بیتاثیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا کجا شدی که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دلتریم
لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
[...]
برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم
بزم شهنشهست نه ما باده می خریم
بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار
درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم
خورشید جام نور چو برریخت بر زمین
[...]
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
[...]
دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
وقتست کز وصال تو جانی بپروریم
نهنه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار
این مایه بس که: یاد تو در خاطر آوریم
آن چتر سلطنت، که تو در سر کشیدهای
[...]
بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم
در باغ وصل از گل روی تو برخوریم
باشد اسیر چشم گدایان پادشاه
بردار پرده تا که رخت سیر بنگریم
کوری دیده گو بشکن حور پای ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.