گنجور

 
نشاط اصفهانی

غم عالم نبرد ره به دلم

که سرشتند به میخانه گلم

من چه دارم که ز احسان تو نیست

جان اگر بر تو فشانم خجلم

دوش دزدیده نگاهی به رخت

کردم، آوخ نکنی گر بحلم

می‌برم حسرت روی تو به خاک

تا چه گل‌ها که بروید ز گلم

گو فرود آکه گشایش با تست

مکن اندیشه ز تنگی دلم

شرح دل کار زبان نیست نشاط

کاش بیرون فتد از سینه دلم