غم عالم نبرد ره به دلم
که سرشتند به میخانه گلم
من چه دارم که ز احسان تو نیست
جان اگر بر تو فشانم خجلم
دوش دزدیده نگاهی به رخت
کردم، آوخ نکنی گر بحلم
میبرم حسرت روی تو به خاک
تا چه گلها که بروید ز گلم
گو فرود آکه گشایش با تست
مکن اندیشه ز تنگی دلم
شرح دل کار زبان نیست نشاط
کاش بیرون فتد از سینه دلم