گنجور

 
نشاط اصفهانی

زبان بر بند ای ناصح زپندم

اگر دستت رسد بگشای بندم

کمان ابروی من بازو مرنجان

که من خود آهوی سردر کمندم

من از بند تو هرگز سر نپیچم

اگر ریزند از هم بند بندم

اگر فضل است و بخشش تا بخواهی

فقیر و بینوا و مستمندم

اگر عدل است و پرسش، تا شماری

گنهکارم، مپرس از چون و چندم

بهر گلشن که کردم عزم شاخی

رسید از خار گلبن سد گزندم

بهر صحرا که دیدم نیش خاری

دلیلی شد بیاد نوشخندم

در این ره دست من گیرند روزی

سری امروز بر پایی فکندم

باین سستی که میرانم در این دشت

نشاط افتد کجا صیدی به بندم

 
 
 
باباطاهر

نذونی ای فلک که مستمندم

وامو پر بد مکه که دردمندم

بیک گردش که میکردی ببینی

چو رشته مو بسامانت ببندم

سعدی

چنان در قید مهرت پای بندم

که گویی آهوی سر در کمندم

گهی بر درد بی درمان بگریم

گهی بر حال بی سامان بخندم

مرا هوشی نماند از عشق و گوشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه