منم کاکنون به عالم غم ندارم
و گر دارم غم عالم ندارم
ز قلاشی و رسوایی و مسنی
اساس شادمانی کم ندارم
گریبان من و دست رضایت
چرا دل شاد و جان خرم ندارم
اگر رحمی کنی زخمی دگر زن
که دیگر طاقت مرهم ندارم
اگر کامی دهی جامی دگر ده
که من سامان ملک جم ندارم
غم از شادی بزاید شادی از غم
چه غم دارم که غیر از غم ندارم
طمعها خام بود امید رستن
نشاط از زلف خم در خم ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر مویی سر عالم ندارم
چه عالم چون سر خود هم ندارم
چنان گم گشتهام از خویش رفته
که گویی عمر جز یک دم ندارم
ندارم دل بسی جستم دلم باز
[...]
امید راحت از عالم ندارم
اگر شادیست ورغم هم ندارم
اگر افزون شود خرّم نگردم
وگر نقصان کند ماتم ندارم
همه عالم دمست و این عجبتر
[...]
اگر صد چون تومیرد غم ندارم
که سر گردان و عاشق کم ندارم
به دوران وصالت غم ندارم
به ریش هجر تو مرهم ندارم
مسلمانان به درد روز هجران
گرفتارم ولی همدم ندارم
که گوید حال زارم با تو هم باد
[...]
که یاری روز و شب جز غم ندارم
به غیر از خون دل همدم ندارم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.