گنجور

 
نشاط اصفهانی

منم کاکنون به عالم غم ندارم

و گر دارم غم عالم ندارم

ز قلاشی و رسوایی و مسنی

اساس شادمانی کم ندارم

گریبان من و دست رضایت

چرا دل شاد و جان خرم ندارم

اگر رحمی کنی زخمی دگر زن

که دیگر طاقت مرهم ندارم

اگر کامی دهی جامی دگر ده

که من سامان ملک جم ندارم

غم از شادی بزاید شادی از غم

چه غم دارم که غیر از غم ندارم

طمع‌ها خام بود امید رستن

نشاط از زلف خم در خم ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode