پیر میخانه کند بر رخ اگر در بازم
حاصل هر دو جهان در قدمش در بازم
سازگار ار نشود گردش این نیلی خم
با خم باده و با گردش ساغر سازم
عشق خود پرده در آمد چه کنم ورنه بسی
جهد کردم که مگر فاش نگردد رازم
عاشق ور ندم بدنام و خوشم کز دگران
بهمین مرتبه در کوی مغان ممتازم
بجهان آمدم و رفتم و در وانشدم
نه ز انجام خود آگاه، نه از آغازم
خوارم ار در نظر شیخ عجب نیست نشاط
به خرابات بیا تا نگری اعزازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و زندگی بیپروای خود اشاره میکند. او از پیر میخانه میخواهد که اگر بر چهرهاش تأثیری گذاشته، رضایت داشته باشد، چون او همهچیز را در پای عشق و باده قربانی کرده است. اگرچه ممکن است دنیا و تقدیر با او سازگار نباشد، او با خوشی و عشق خود به زندگی ادامه میدهد. شاعر عمیقاً در مورد وضعیت خود و عشقش تأمل میکند و بر این باور است که در دنیای عشق و میخانه، او از دیگران ممتاز است. او حتی از سرنوشت خود بیخبر است و میخواهد که در این خرابات (محل زندگی عاشقان) شناخته شود و تقدیرش را بپذیرد.
هوش مصنوعی: پیر میخانه اگر به من نگاه کند، به خاطر وجود او همه چیز را در دنیایم دوباره تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: اگر این نیلی (آسمانی) با باده و شکل ساغر هماهنگ نشود، من خودم را با گردش ساغر سازگار میکنم.
هوش مصنوعی: عشق من به حدی آشکار شده است که دیگر نمیتوانم آن را پنهان کنم، با این حال تلاش زیادی کردهام تا رازهای خود را فاش نکنم.
هوش مصنوعی: اگرچه من عاشق هستم و اگر بدنام شوم، برایم مهم نیست، زیرا من با عشق خود در کنار دیگران در محله مغان، جایگاهی ویژه دارم.
هوش مصنوعی: من به این دنیا آمدم و از آن رفتم، اما هیچگاه نه از شروع خودم چیزی میدانستم و نه از پایانم.
هوش مصنوعی: اگر در نظر شیخ حقیر و کوچک باشم، عجبی ندارد. بیا به میخانه تا ببینی که در جمع دوستان، چه ارجمند و باعزتی هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی تو چونان زغم هجر تو می بگدازم
که بگوشی نرسد صعب ترین آوازم
کشته عشق توام جای ملامت باشد؟
خود بدین زنده ام انصاف و بدین مینازم
چند بردوخته چشم از تو درم پرده خویش
[...]
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم
نه چنان معتقدم کهم نظری سیر کند
[...]
به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
کز خیال تو به خود نیز نمیپردازم
هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود
هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم
گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟
[...]
شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم
همنی دار که خود را بر بار اندازم
من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد
سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم
پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک
[...]
مدّتی تا به غم حال جهان می سازم
شرح حالی ز سر شوق همی پردازم
چون کبوتر بچه کاو در وطنش انس گرفت
به سر کوی تمنّای تو در پروازم
چند رانی من دلسوخته را از بر خویش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.